داستان
...علمدارتخریب...
یکی از بزرگترین حماسه آفرینی هایش در عملیات بدر ، آنجا که دشمن با تمام توان
تصمیم به باز پس گیری منطقه داشت بود.
تنها مسیر عبور جاده ای به نام خندق بود. اطراف جاده را آب گرفته بود.
تانک های دشمن هم از همان مسیر جلو می آمدند .
باید کاری کرد . باید جاده بریده می شد!
دو نفر از بچه های واحد تخریب با حجم زیادی از مواد منفجره از خاکریز جدا شدند و
زیر بارش خمپاره ها خودشون رو به محل مورد نظر رسوندند.
کار جاسازی مواد انجام و سیم رابط به چاشنی متصل شد.
دنباله سیم در دست بچه های تخریب بود.داشتند به سمت ما می دویدند که
ناگهان انفجار گلوله خمپاره هر دوی آنها را به سختی مجروح کرد.
تنها یک نفر می توانست این ماموریت را به پایان برساند.
همان که به سرعت به سوی آن دو میدوید.مجروحین رو به عقب فرستاد.
ادامه ی سیم را با خودش به داخل چاله ی مخصوص آورد.دسته ی انفجار را کشید
لحظه ای صبر کرد. اما مواد منفجر نشد! از چاه بالا آمد و دید تانکها حسابی نزدیک شدند.
به سمت محل استقرار دوید.
در راه محل پارگی سیم را پیدا کرد و آن را متصل کردو برگشت.
اما باز دسته عمل نکرد. چند جای دیگر سیم پاره شده بود.
فکری به ذهنش رسید . فیتیله ی انفجاری را نزدیک مواد برد.
آن جا فیتیله را روشن کرد. بعد هم به سمت خاکریز شروع به دویدن کرد.
شمارش معکوس رو آغاز کرد.
در راه پایش میان سیم های خاردار گیر کرد هر چه تلاش کرد بی فایده بود.
خودش را روی زمین انداخت و سرش را میان دستانش گرفت.
انفجار مهیبی رخ داد...
حفره ای در دل جاده ایجاد شده بود که اگر دو تانک را هم داخل آن می انداختند پر نمی شد.
کمتر کسی باور می کرد که این فرمانده شجاع زنده باشد. لحظاتی بعد در میان گردو غبار
شخصی آهسته به سمت خاکریز آمد وقتی ما را دید از حال رفت و افتاد.
علیرضا عاصمی آن روز یک عملیات را نجات داد. خدا خواست که زنده بماند که...
سال ۶۵ عراق با موشک های جدید خود کرمانشاه را هدف قرار داد.
برای خنثی کردن یک موشک عمل نکرده داخل گودال رفت و همه نیروها را از محل دور کرد.
گویی می دانست لحظه ی دیدار فرا رسیده.
این انفجار هیچ چیز از بدن مادی او را بر جای نذاشت و او را به آسمان فرستاد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
می گویند درد و رنج همراه ازلی تمام آدم هاست
درست از لحظه ای که متولد می شوند تا دم مرگ.
اما انگار بیشتر آدم ها در برابر این همراه
اختیار و اراده شان را از دست می دهندو ادامه ی زندگی برایشان
ناممکن می شود.
وقتی درد ها یکی دوتا نباشد و همه بی درمان
وقتی جسم دیگر توان این همه درد را نداشته باشد
روح بلند و صبر ایوب می طلبد که هنوز زندگی کنی و
به درد هایت لبخند بزنی...